داستانی طنزآمیز و در عین حال تاریک که در آن مرگ به عنوان یکی از موضوعات اصلی مطرح شده و شخصیت‌های داستان با این موضوع روبرو می‌شوند.
دو مرد که شغل شان پاکسازی صحنه جرم بوده و همیشه تنهایی کار میکنند، این بار به یک کار مشترک بر میخورند...
ولورین که سعی میکند گذشته دردناکش را فراموش کند، به ددپول بر میخورد که برای شکست یک دشمن مشترک، به کمک ولورین نیاز دارد...
داستان آدمکشی که دچار یک بیماری لاعلاج می‌شود و بنابراین، برای سر خود جایزه می‌گذارد. در این بین متوجه می‌شود تمام آدمکش‌هایی که استخدام کرده، دوست دختر سابق‌اش را نیز هدف قرار داده‌اند و برای همین باید از خود و دوست دخترش در برابر تمام همکاران‌اش که ارتشی از قاتلان هستند، دفاع کند.
دانش آموزی دبیرستانی که هنوز با بدن خود غریبه است متوجه می شود وقتی مورد سواستفاده مردان قرار می گیرد قابلیت ویژه ای از خود نشان می دهد...
این فیلم گیمری را دنبال می کند که تیم ورزش های الکترونیکی انشگاه خود را به دلیل تبعیض جنسی از طرف همتایان مرد خود ترک می کند...
داستان این کارتون زیبا مربوط به یک پسر 25 ساله به نام "فیلیپ فرای " است که در قرن بیستم زندگی می کند و شغلش رساندن پیتزا به دست مشتریان است. یه روز بر حسب اتفاق وقتی که در حال انجام کار و مشغول رساندن پیتزا به دست مشتریان بود ناخودآگاه درون دستگاهی می افتد که وی را 1000 سال منجمد نگه می دارد. حال او پس از 1000 سال از حالت انجماد خارج می شود و وارد قرن 31 می شود و متوجه می شود که کل جهان تغییر کرده است و تمامی ستارگان و سیاره ها توسط انسان ها کشف شده است و موجودات فضایی وجود دارند. در همین راستا "فیلیپ فرای " با پیرمردی دانشمندی به نام "پروفسور فارنسورت "که صد و شصت سال عمر دارد آشنا می شود. در همین بین "پرفسور فارنسورت "شغلی به "فیلیپ فرای " معرفی می کند و حال "فیلیپ فرای " باید به عنوان کسی که اشیا و لوازم مختلف را به نقاط فضا می رساند فعالیت کند...
یک زن برای جوانتر شدن دوباره به فناوری روی می آورد. از آنجایی که او به خود فرصتی دوباره می دهد تا کارهایی را که از دست داده بود انجام دهد، با مردی جسور ملاقات می کند که نیازهای جنسی او را تامین می کند.
دو پسرعمو که از نظر خلق و خو هیچ شباهتی به هم ندارند، برای بزرگداشت درگذشت مادربزرگشان به لهستان می روند...
ویکتوریا ترمونت از سبک زندگی اجتماعی کسل کننده ی خود خسته شده است و به دنبال یافتن مخاطب خاصش است. هر زمانی که غریبه ای خوشتیب به کافی شاپی که او در آن کار می کند می آید، ویکتوریا سعی در جلب توجه او دارد اما...
