قاسم که ادعا میکند برای خانواده و دوستانش در یک شرکت صنعتی در بندرعباس کار پیدا کرده، آنها را سوار هواپیما میکند. اما تنها نرگس است که از قصد قاسم خبر دارد. قاسم هواپیما را میدزدد و ....
عباس، بسیجی شهرستانی که ترکش خمپارهای را کنار شاهرگ گردنش از دوران حضورش در جبهه به یادگار دارد، به اصرار همسرش نرگس برای معاینه به تهران می آید و در خیابان با همرزم سابقش کاظم روبه رو می شود که با اتومبیلش مشغول مسافرکشی است...
سعید که بر اثر بمب های شیمیایی نابینا شده به همراه گروهی از همرزمانش برای معالجه به آلمان اعزام می شود. لیلا خواهر سعید که سال هاست در آلمان با شوهر آلمانی و پسرشان یوناس (یونس) زندگی می کند، سعید را در آسایشگاه می بیند...