داستان زوجی است که در زندگی مشترکشان با موقعیتهای طنزآمیز و اختلاف نظرهای بامزهای روبرو میشوند. این زوج، در دل ماجراهایی شیرین و گاهی کمی تلخ، تلاش میکنند تا تعادل را در رابطه خود حفظ کنند و به زندگی مشترکشان رنگ و بوی تازهای ببخشند.
فرات بولوت یه دادستانه که با همسرش زینب و دختر پنج ساله اش یه زندگی شاد داره ولی یه روز که بیدار میشه، میبینه توی زندانه و اتفاقات چهار ماه اخیر رو به هیچ عنوان به یاد نمیاره. آخرین چیزی که یادشه جشن تولد دخترشه ولی درعین وحشت و شوک متوجه میشه که به جرم کشتن همسر و دخترش در زندانه…
پس از خیانت به رئیسانش ، یک ضارب در خیاطی خالی پنهان می شود ، جایی که او را به عنوان پسر صاحب فقید اشتباه می گیرند ، هویتی که تصمیم می گیرد از آن استقبال کند.
نجات که از طرف همسرش بطور ناگهانی ترک شده بود به تنهایی از دخترش نگهداری میکرد و برای این که اونو ناراحت نکنه گفته بود مادرت در یه ماموریت در افریقاست و از زبان اون برای دخترش نامه مینوشت ولی متوجه شد که دخترش بشدت انتظار داره که مادرش در جشن تولد شش سالگیش شرکت کنه و …
نریمان و شناسی از دوران بچگی با هم دوست بودن حتی با هم به مدرسه می رفتن در دوران دانشگاه هم با هم بودن این دو همدیگه رو دوست داشتن ، پدر نریمان هم به همه گفته بود که یک روزی اینا با هم ازدواج می کنند. تا اینکه ماجد فرزند یکی از سرمایه داران ترکیه عاشق نریمان میشود و…