این داستان، حکایت مردی است که با روحی شکستناپذیر، در برابر سختیها و موانع متعدد ایستادگی کرد. عزم راسخ و تسلیمناپذیری او، منجر به کسب اولین مدال طلای انفرادی هند در تاریخ المپیک، در هر رشته ورزشی، شد.
شیواجی و خانواده اش به دلیل جنگ داخلی در سریلانکا از وطن خود آواره شده و به عنوان کارگران اجباری در ویشاکاپاتنام کار می کنند. شرایط زندگی آنها زمانی بدتر می شود که برادر ناتنی حسود او وارد زندگی آنها می شود...
برادر بزرگتر از ازدواج امتناع می ورزد زیرا معتقد است ممکن است در خانواده بزرگش ناهماهنگی ایجاد شود. برادران او، که قبلاً شریک زندگیشان را پیدا کرده اند، گرد هم می آیند تا برای او شریک زندگیش را پیدا کنند...
ویکرامادیتیا، کف بین بدنام، وقتی با پررانا، یک پزشک آشنا می شود، عشق را پیدا می کند. با این حال، زمانی که او از ازدواج با او امتناع می ورزد و او به بیماری لاعلاج مبتلا می شود، رابطه آنها به مشکل می خورد ...