نوح باید شهر، عشقش و دوستانش را ترک کند و به عمارت شوهر ثروتمند جدید مادرش نقل مکان کند. او با نیک، برادر ناتنی جدیدش آشنا می شود. آنها مخفیانه دیوانه وار عاشق هم می شوند...
مارکو، مهندس و آنا، معمار، پس از سال ها زندگی مشترک مسالمت آمیز و تولد پسرشان توماسو در بحران هستند. آنا جاه طلبی های خود را برای مراقبت از پسرش کنار می گذارد و به مارکو پیشنهاد می کند که به ایبیزا بروند...
Teresa پس از به قتل رسیدن دوست پسرش مجبور به ترک مکزیک میشود و به اسپانیا میرود. در آنجا او تصمیم میگیرد تبدیل به حاکم مواد مخدر کشور شود و انتقام دوست پسرش را نیز بگیرد...